مشتاقان و زائران دلباخته كوى آنها محسوب مى شود . هر زائرى كه با معرفت و شناخت مقام صاحب اين مرقد و اهداف آن به زيارت برود از صاحب قبر الهام مى گيرد و اصول و تعاليم مكتب را به ياد مى آورد .
و هر سلام او سرشار از اين آموزش ها و الهامها است ; به گونه اى كه كژى ها و كاستى هاى مادّى و معنوى خويش را هموار مى كند و از خصلت ها و اعمال و رفتارى كه خوشايند امامان و امامزادگان نيست دورى مى گزيند و در بهبود اخلاق و رفتار و روابط خويش مى كوشد تا با امامان و اولياى الهى خود ، همسانى و همسويى پيدا كند و راه آنان را بپيمايد .(1)
وجود اثر عظيم معنوى و ديگر آثار حياتبخش اين مراكز دينى جاى هيچ گونه ترديد و تأملى نيست ولى گذشته از اين ، اين بقاع نورانى را مى توان از ذخاير عظيم هنر اسلامى نيز دانست . چرا كه هنرمندان اهل ذوق با انگيزه هاى دينى و به عنوان تجليل از مقام والاى بزرگان دين ، آثار شگفت انگيزى از هنر را خلق كردند كه نظر هر بيننده هنرشناسى را به خود جلب نموده و او را به تحسين وادار مى نمايد .
و در همين راستا به حقيقت مى توان گفت : كه بارگاه فاطمه معصومه(عليها السلام)همانند ديگر اماكن متبرّكه اسلامى ، تجلّيگاه هنر اصيل اسلامى و حكايتگر پيشينه هاى درخشان هنرى جامعه دينى ملّت ايران محسوب مى شود .
به همين جهت ما در اين بخش برآنيم كه دورنمايى از آثار ارزشمند هنرى اماكن متبرّكه حضرت معصومه(عليهما السلام) و سير تحوّلات هنرى ، معمارى آن را به
دوست داران جلوه هاى هنر اسلامى ارائه نماييم . « امّا شنيدن كى بود مانند ديدن » بجاست هنرمند ، هنر شناس خود از نزديك اين همه آثار شگفت انگيز هنرى را به نظاره بنشيند تا لطائف و ظرافت هاى نهفته در اين گونه آثار گرانقدر را دريابد و آفرينندگان آن را تحسين نمايد .
اوّلين گنبدى كه « پس از سايبان حصيرى موسى بن الخزرج » برفراز تربت پاك فاطمه معصومه(عليها السلام) بنا شد ، قبه اى برجى شكل بود كه به همّت حضرت زينب دختر امام جواد(عليه السلام) از مصالح آجر و سنگ و گچ در اواسط قرن سوّم هجرى قمرى ساخته شد .
به مرور زمان و پس از دفن جمعى از بانوان علوى در جوار فاطمه معصومه(عليها السلام) دو گنبد ديگر در كنار گنبد اوّل ساخته شد كه سوّمين آنها مدفن حضرت زينب(عليها السلام) شد .
اين سه گنبد تا سال 447هـ . ق برقرار بودند تا اين كه در همان سال « مير ابوالفضل عراقى » ( وزير طغرل كبير ) به تشويق مرحوم شيخ طوسى به جاى آن سه گنبد ، گنبد مرتفعى را به قطر داخلى تقريباً 11 و ارتفاع 14 متر ، آراسته به نقش هاى رنگ آميزى و تزيينات آجرى و كاشى بدون ايوان و حجره ها بنا
نهاد ، كه تمام قبور سادات را فرا مى گرفت .
« در سال 925هـ . ق همين گنبد به همّت « شاه بيگى بيگم » دختر شاه اسماعيل تجديد بنا شد ; با ايوان و دو مناره و صحن ( عتيق ) و سطح خارجى گنبد با كاشى هاى معرّق آراسته گرديد » .
اين گنبد در سال 1218هـ . ق . با خشت هايى زرنگار تزيين شد كه تعداد دوازده هزار خشت با پوشش طلائى در آن بكار رفت .
ارتفاع اين گنبد از سطح بام 16 متر و از سطح زمين 32 متر و محيطش از خارج 6/35 و از داخل 66/28 و قطرش 12 متر و بلندى عنق استوانه اى آن 6 متر است ; قسمت پايين آن از سطح بام تا نود سانتيمتر از آجر تراش و روى آن يك متر كاشى خشتى فيروزه اى و بالاى آن ( تمام جدار ) مزيّن به خشت هايى با پوشش طلا است .
و در گلوگاه ساق گنبد ، كتيبه اى است كه اشعارى از « فتحعلى خان صبا » در آن به خط نستعليق قالب ريزى شده است كه آن اشعار عبارتند از :
آتش موسى عيان از سينه سيناستى ----- يا كه زرّين بارگاه بضعه موساستى
بضعه موسى بن جعفر ، فاطمه كز روى قدر ----- خاك درگاهش عبير طرّه حوراستى
نوگلى رنگين ز طُرف گلشن ياسين بود ----- آيتى روشن به صدر نامه طاهاستى
پرتوى از آفتاب اصطفاى مصطفى ----- زُهره اى از آسمان عصمت زهراستى
صحن او را هست اقصى پايه عزّت چنان ----- كز شرف مسجود سقف مسجد اقصاستى
پستى از صحن حريمش را به پاطاق حرم ----- كين مكان عزّت و آن مسكن غبراستى(1)
اين بود سير تاريخى بناى گنبد بارگاه ملكوتى كريمه اهل بيت(عليهم السلام)از آغاز تاكنون كه خود يكى از شاهكارهاى معمارى ، هنرى اسلامى و از بناهاى كم نظير در بين عتبات مقدّسه است .
مرقد شريف حضرت فاطمه(عليها السلام) ( در ميان بقعه مباركه ) با بلندى 20/1 و طول و عرض 95/2 ، در 20/1 متر قرار گرفته و با كاشى هاى نفيس و زيباى زرفام ( آغاز قرن هفتم ) پوشيده شده است .
گرداگرد مرقد منوّر ، ديوارى به بلندى دو متر و طول و عرض تقريبى ( 80/4 ، در 40/4 ) قرار دارد كه در سال 950 بنا گرديد و با كاشى معرّق آراسته شد ، كه اكنون اين ديوار با ضريح مشبّك از جنس نقره پوشيده شده است .(2)
سير تاريخى مرقد پاك آن حضرت از اين قرار است :
در سال 605هـ . ق « امير مظفر احمد بن اسماعيل » بزرگ خاندان آل
مظفر ، بزرگترين استاد كاشى ساز آن زمان « محمّد بن ابى طاهر كاشى قمى » را به كار ساخت و پرداخت كاشى هاى متنوّع مرقد واداشت . او به مدّت 8 سال به اين كار مشغول بود تا سرانجام در سال 613 كاشى هاى مرقد آماده و كارگذاشته شد .
در سال 965هـ . ق شاه تهماسب صفوى ، در چهار طرف مرقد سابق ضريحى آجرى آراسته به كاشى هاى هفت رنگ ( با نقش و نگار ) و كتيبه هاى معرّق بنا نمود و در اطراف آن منافذى باز بود تا هم مرقد ديده شود و هم زائران نذورات خود را داخل مرقد بريزند .(1)
بعد از آن به دستور شاه مذكور ضريحى از فولاد سفيد و شفّاف در جلو ضريح آجرى قرار داده شد كه طول آن 25/5 و عرض آن 73/4 و ارتفاعش 10/2 و داراى بيست درگاه مشبّك و مضلّع بود .
در سال 1230هـ . ق فتحعلى شاه همان ضريح را نقره پوش كرد ; كه اين ضريح به مرور زمان فرسوده شد و در سال 1280 ضريحى كه از نقره ضريح سابق و نقره هاى موجود در خزانه ساخته شده بود به جاى آن نصب گرديد .
اين ضريح چندين مرتبه تجديد بنا و اصلاح شد و سالهاى متمادى روى مرقد حضرت باقى بود تا اينكه در سال 1368هـ . ق . برابر سال 1348 هـ . ش . به دستور توليت آن زمان شكل ضريح را تغيير دادند و ضريح كنونى را ( با ظرايف و شاهكارهاى هنرى ويژه اى كه دارد ) به جاى آن نصب نمودند كه آن ضريح همچنان برفراز تربت نورانى حضرت برقرار است .(2)
ايوان طلا و دو ايوان كوچك كنار آن در شمال روضه مقدّسه واقعند كه در سال 925هـ . ق هنگام تجديد بناى گنبد و احداث صحن عتيق و گلدسته هاى آن در زمان شاه اسماعيل صفوى و با اقدام دختر او ساخته شد .(1)
اين ايوان با دهانه اى به طول و عرض 70/8×9 متر و بلندى چهارده متر ، پايين ديوار آن ( در سه طرف ) ، تا بلندى 80/1 متر آراسته به قطعات كوچك كاشى فيروزه اى هشت گوشه اى و در ميان آنها قطعات كوچكتر قهوه اى رنگ است كه حاشيه اى از كاشى با زمينه ( لاجوردى نقش و نگار ) از چهار طرف آن را احاطه كرده است و برفراز آن كتيبه اى به ثلث سفيد در زمينه اى لاجوردى ، گرداگرد ايوان ديده مى شود كه متن آن را حديث نورانى : « اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ الِ مُحَمَّد ماتَ شَهيداً . . . » تشكيل مى دهد .
پس از اين كتيبه ، بدنه ايوان تا ارتفاع دو متر ديگر ، آراسته به كاشى هاى معرّق آغاز عهد صفوى است و بعد از آن كتيبه سراسرى ديگرى به چشم مى خورد و بالاى كتيبه ( مقرنس هاى ) سقف ايوان با خشت هاى « زرفام » پوشيده شده است .(2)
دو ايوان در دو طرف ايوان طلا است به بلندى بيش از ده و پهناى دو و دهانه پنج متر ، كه از بناهاى عهد صفوى مى باشند و سراسر بدنه آن ، مانند ايوان طلا به كاشى هاى معرّق همان دوره آراسته شده است .(1)
در ، جانب شرقى رواق مطهر نيز ايوانى مرتفع به بلندى ايوان طلا و طول و عرض 9 در 87/7 متى قراردارد كه به خاطر آينه كارى آن ، به ايوان « آينه » معروف است .
پايين ديوار آن به بلندى بيش از يك متر سنگ مرمر به كار رفته كه هر بدنه اى با يك قطعه سنگ آراسته شده است و بالاى آن همه بدنه ايوان تا سقف آينه كارى است .
در كمربند ايوان كتيبه اى سراسرى از سنگ مرمر وجود دارد به پهناى حدود سى سانتيمتر ، كه به خط ثلث آيه شريفه ( الله نور السّموات والارض . . . » بر آن نقش بسته است .
ميان ايوان و رواق شرقى حرم ايوانچه اى است كه مانند ايوان اصلى تزيين شده كه بر سر در آن حديث شريف « مَنْ زارَ فاطِمَةَ بِقُمْ فَلَهُ الْجَنَّةُ » به نستعليق مشكى ، خوانده مى شود . اين مجموعه هنرى شگفت انگيز از كارهاى
ارزشمند هنرمند مشهور دوره قاجار ( استاد حسن معمار قمى ) مى باشد كه همزمان با بناى صحن نو ، به دستور « ميرزا على اصغر خان صدر اعظم » بنا شد .(1)
در صحن عتيق بر فراز ايوان طلا دو مأذنه استوانه اى رفيع به بلندى 40/17 ( از سطح بام ) و قطر 50/1 قراردارد .
پوشش مأذنه ها كاشى گرهى به شكل مارپيچ است كه در ميان پيچ ها نامهاى مبارك : « الله » ، « محمّد » ، « علىّ » به خط بنّايى خوانده مى شود .
در قسمت بالاى مأذنه ها ، « مقرنسى » در سه رديف پرداخته اند كه زير آن كتيبه اى به خط سفيد مشتمل بر آيه « اِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ » ( در مأذنه غربى ) ; « يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ » ( بر مأذنه شرقى ) قرار دارد .
اين مأذنه ها به دستور « محمّد حسين خان شاهسون شهاب الملك » حاكم قم ، در سال 1285هـ . ق بنا شدند و قبه آنها در سال 1301هـ . ق ، طلاكارى شد .(2)
برفراز پايه هاى دو طرف ايوان دو مأذنه است كه هر يك به بلندى 28 متر از سطح بام ، با قطر 30/3 متر ، از بلندترين بناهاى آستانه مى باشد .
اين مأذنه ها از سطح بام تا 3 متر هشت ضلعى متساوى و سپس نيم مترى مقرنس و آن گاه يك مترى استوانه اى و بعد از آن تا 5/2 متر ، دوازده گوشه برجسته و پس از همه اينها ( تا زير مأذنه چوبى ) استوانه اى است ، كه در بالا كتيبه اى با پهناى حدود يك متر ديده مى شود كه متن آن در يكى از مأذنه ها « لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ » و در ديگرى « سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ ِللهِ وَلا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَاللهُ اَكْبَرُ » است .
سپس مقرنسى به پهناى حدود يك متر و بالاى آن مأذنه چوبى و قبّه مأذنه ها واقع شده است . پوشش هر دو مأذنه از بالا تا پائين سر تا سر
كاشى گِرهى است كه ( در ميان آنها ) نامهاى پروردگار متعال خوانده مى شود .(1)
مسجد بالا سر از وسيعترين بيوتات آستانه و محل تشكيل مجالس عمومى و نماز جماعت است كه در دوران صفويه با فضايى به عرض 6 و طول 35 متر به عنوان ميهمانسراى آستانه شمرده مى شد و در عهد قاجاريه از ناحيه « تقى خان حسام الملك » پسر فتحعلى شاه ساختمان آن تجديد بنا شد و به صورت مسجدى داراى دو گنبد ساخته شد و به عنوان بزرگترين مكان از اماكن متبركه آستانه به شمار آمد .
در سال 1338هـ . ق « با ضميمه شدن زمينى كه در جهت غربى مسجد بود » فضاى آن به 14 در 48 متر افزايش يافت كه بر سه ستون قطور آجرى 3 در 2 متر استوار بود .
اين بناى مقدّس بر پا بود تا زمانى كه مسجد اعظم با آن وسعت و زيبايى خاص ساخته شد .
از آن جايى كه ديگر ، بناى قديمى مسجد بالاسر ، « بين ساختمان عظيم حرم مطهّر و مسجد اعظم نوبنياد » نماى خوبى نداشت ، متولى وقت ، « آقاى سيد ابوالفضل توليت » به تجديد بناى آن اقدام نمود ، ساختمان قديمى را از سطح زمين برداشت و به جاى آن عمارتى رفيع به عرض 14 در 48 متر
« فاقد ستون » و با خصوصيات فراوان معمارى بنا نمود كه امروز يكى از با شكوهترين اماكن متبركه حرم مطهّر محسوب مى شود .(1)
يادآورى مى شود كه در جنوب اين مسجد قبور فقهاء و استوانه هاى علم و حكمت واقع شده است : قبور علماى فرزانه اى همچون « مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى ( مؤسس حوزه علميه قم ) و مرحوم آية الله حاج سيّد محمّدتقى خوانسارى و مرحوم آية الله حاج سيد حسن صدر و آية الله حاج سيد احمد خوانسارى » و اخيراً دانشمندان و فقهاء بزرگى همچون « مرحوم علاّمه طباطبايى و آية الله العظمى گلپايگانى و آية الله العظمى اراكى و آية الله العظمى بهاءالدينى و آية الله العظمى آ ميرزا هاشم آملى » و از علماء شهيد انقلاب اسلامى همچون « استاد شهيد آية الله مطهّرى وشهيد محراب آية الله مدنى » در اين تربت پاك آرميده اند و همچون ستارگانى فروزان در كنار ماه منير فاطمى فضاى ملكوتى اين مكان مقدّس را نورباران نموده اند .
مسجد طباطبايى ، گنبدى پنجاه ستونى است كه به جاى صحن زنانه « قديم » در جنوب روضه مطهّره ساخته شده است .
اين گنبد در وسط به دهانه 17 و ارتفاع 17 متر است كه با اضافه شدن فضاى اطراف آن به 80/24 ، در 20/24 متر افزايش مى يابد و داراى رواقى است مثلث شكل كه قاعده و ساق آن 15 متر است .
اين گنبد را بر فراز ده پايه آجرى به قطر 2 ، در ، 2 متر و ارتفاع 30/3 متر بنا كردند و بعداً چهار نبش تمام پايه ها را تراش داده و در چهارگوشه هر يك ، ستونى استوانه اى ـ با بتن مسلّح ـ بالا آوردند سپس درون چهار ستون را برچيدند و در نتيجه آن گنبد عظيم بر فراز سى و دو ، تا چهل ستون برقرار شد .
روى ستونهاى سيمانى را با قطعاتى از مرمر ماشين تراش به عرض ده و ارتفاع پنچاه سانتيمتر زينت دادند ، به طورى كه تمام ستونها مرمرپوش گرديدند و در ساق آنها به جاى ته ستون صفحه مدرّجى از « بُرُنْز » صيقلى زيبا ، اضافه نمودند كه زيبايى آنها را دو چندان نمود .
تعداد ستونهاى اين گنبد رفيع به اضافه ستونهاى جانبى و ستون هاى رواق كنار آن به پنچاه ستون مى رسد . بانى اين گنبد مرتفع و مسجد با عظمت مرحوم « حجة الاسلام حاج آقا محمّد طباطبايى » فرزند مرحوم آية الله حاج آقا حسين قمى است كه از سال 1360هـ . ق ، تا 1370 هـ . ق بناىآن طول كشيد .(1)
در زاويه شمال غربى اين مكان مقدّس قبور شهداء بزرگى از علماء و فضلاى حوزه علميه واقع است : « قبر مرحوم شهيد آية الله ربّانى شيرازى و شهيد ربّانى املشى و شهيد محمّد منتظرى و شهيد آية الله قدّوسى و شهيد محلاّتى » كه اين خود بر صفا و معنويت اين مكان افزوده است .
( لمسجد اسس على التّقوى من اوّل يوم احقّ أن تقوم فيه ) .
از آثار دينى با عظمتى كه به همت والاى مرجع تقليد عالم تشيع حضرت آية الله العظمى بروجردى (قدس سره) تأسيس گرديد ، مسجد اعظم قم بود كه در كنار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) جهت رفاه حال زائرين ساخته شد . اين بناى رفيع با شرائط خاص و خصوصيات ممتازى كه دارد مسجد منحصر به فردى است كه در مجاورت آستان رفيع فاطمى بنا گرديده است .
انگيزه تأسيس مسجد :
اساسى ترين انگيزه آن فقيه فرزانه براى بناى چنين مسجد عظيمى اين بود ، كه آن بزرگوار بارگاه كريمه اهل بيت(عليهم السلام) را فاقد مسجد مناسبى مى ديد كه زائران بتوانند در آنجا از فضاى روحانى بيشترى بهره ببرند ، لذا مشاهده اين خلاء مكانى بود كه ايشان را بر چنين تصميم والايى واداشت . چنانچه خود ايشان بنا به نقل بعضى از بزرگان(1) در اين رابطه فرموده اند به اين كه :
« بنا دارم در جوار حرم مطهر حضرت معصومه(عليها السلام) مسجدى چون مسجد گوهرشاد در كنار حرم حضرت على بن موسى الرضا(عليه السلام) بنا نمايم » . از سوى ديگر پيش بينى آن بزرگوار اين بود كه ، حوزه مقدسه قم در دراز مدت به فضايى وسيع و مناسب جهت برگزارى دروس حوزويان در سطوح مختلف
بويژه دروس خارج مراجع عظام نياز دارد و چه بهتر كه اين مركز در جوار حرم مطهر و با نام مسجد باشد .
چنانچه قرار گرفتن مدفن آن عبد صالح خدا در كنار درب ورودى اين مسجد گواهى صادق ، بر اخلاص و پاكى نيت اوست ، و بحق مى توان آن را يكى از مصاديق روشن ( لمسجد اسس على التّقوى من اوّل يوم )(1) : « مسجدى كه از بدو تأسيس بر اساس تقوا و پاكى بنا شده است » ; به شمار آورد .
تاريخ تأسيس :
كلنگ بناى اين مسجد در روز يازدهم ذيقعده 1373هـ . ق . سالروز ولادت با سعادت حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام)برابر با بيست و يك تيرماه 1333هـ . ق . طى تشريفات خاصى به زمين زده شد .
مشكلات :
يكى از مشكلات مهم احداث مسجد در اين نقطه محدوديت مكانى زمين و ناموزون بودن آن بود . چون بطورى كه مشاهده مى شود ، مسجد از يك طرف به آستانه مقدسه و از طرف ديگر به ساحل رودخانه محدود است . و در نتيجه محوطه مسجد به شكل مثلث ناموزونى است كه ضلع غربى آن حدود 120 متر و قاعده آن حدود 15 متر مى باشد . مشكل ديگر وجود
خانه هايى بود كه در محدوده زمين مسجد قرار داشت كه خريد آنها هزينه زيادى را مى طلبيد ، اما به دستور آن بزرگوار با مشكلات زيادى همه آن خانه ها خريدارى و رضايت صاحبان آنها جلب شد . همچنين بيش از 3000 متر از كنار مسجد بالاسر از بيوتات و متعلقات آستانه مقدسه بود كه با درايت خاص ايشان در حريم مسجد قرار گرفت . سرانجام با عنايات الهى و رفع مشكلات ياد شده نقشه ساختمانى مسجد زير نظر مهندسان و معماران كارآزموده اى چون مرحوم لرزاده به طور دقيق و جامع طراحى شد و بر اساس آن ساخت مسجد آغاز گرديد و پس از شش سال كار متمادى عمده كارهاى ساختمانى آن به پايان رسيد و در نيمه اول سال 1339 هـ ش با اقامه نماز جماعت توسط حضرت آية الله العظمى بروجردى(رحمه الله) افتتاح و مورد بهره بردارى قرار گرفت .
مشخصات ساختمانى مسجد :
مجموع مساحت مسجد تقريباً 12000 متر مربع است و كليه ساختمان آن با بتون مسلح بنا گرديده و لذا اين مسجد از نظر استحكام از بناهاى كم نظير اسلامى به شمار مى آيد .
مسجد داراى چهار شبستان است كه مساحت شبستان زير گنبد 400 متر مربع و شبستانهاى جانبى آن هر كدام 900 متر مربع مى باشد و در طرف شمال مسجد نيز شبستان زير ساعت با مساحتى حدود 300 متر مربع قرار دارد . ارتفاع سقف هر يك از شبستانها با سطح آن حدوداً 10 متر مربع است .
در ضلع غربى مسجد سرويس بهداشتى و وضوخانه مسجد و يك سالن آسايشگاه براى خادمين احداث شده است . همچنين كتابخانه اى با دو سالن مطالعه و يك سالن مخزن در ضلع غربى صحن مسجد بنا گرديده كه درب ورودى آن از طرف راهرو ورودى مسجد اعظم قراردارد . اين مسجد با عظمت داراى صحن بزرگى است با درهاى ورودى متعدد ، كه وجود حوضى بسيار زيبا در فضاى ميانى آن ، نماى آن مكان مقدّس را ديدنى نموده است .
حضرت آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى نقل فرمودند كه : « شخصى بود به نام آقا جمال ، معروف به « هژبر » ، دچار پادرد سختى شده بود به طورى كه براى شركت در مجالس ، بايستى كسى او را به دوش مى گرفت و كمك مى كرد ، عصر تاسوعا آقاى هژبر به روضه اى كه در مدرسه فيضيه از طرف آية الله حائرى تشكيل شده بود ، آمد . آقا سيد على سيف ( خدمتگزار مرحوم آية الله حائرى ) كه نگاهش به او افتاد به او پرخاش كرد كه : سيّد اين چه بساطى است كه درآورده اى ، مزاحم مردم مى شوى ، اگر واقعاً سيّدى برو از بى بى شفا بگير . آقا هژبر تحت تأثير قرار گرفت و در پايان مجلس به همراه خود گفت : مرا به حرم مطهّر ببر ، پس از زيارت و عرض ادب با دل شكسته حال توجّه و توسّلى پيدا كرد و سيّد را خواب ربود . در خواب ديد كسى به او مى گويد : بلند شو . گفت : نمى توانم . گفته شد : مى توانى بلند شو و عمارتى را به او نشان داده و گفت : اين بنا از حاج سيّد حسين آقاست كه براى ما روضه خوانى مى كند ، اين نامه را هم به او بده . آقاى هژبر ناگهان خود را ايستاده ديد كه نامه اى در دست دارد و نامه را به صاحبش رساند و مى گفت : ترسيدم اگر نامه را نرسانم دردپا برگردد و كسى از مضمون نامه مطّلع نشد حتّى آية الله حائرى ، ايشان فرمودند : كه از آن به بعد آقاى هژبر عوض شد گوئى از جهان ديگريست و غالباً در حال سكوت و يا ذكر خدا بود » .(1)
خادم و كليددار حرم و مكبّر مرحوم آقاى روحانى ( كه از علماى قم و امام جماعت مسجد امام حسن عسكرى(عليه السلام)بوده اند ) مى گويد : « شبى از شبهاى سرد زمستان در خواب حضرت معصومه(عليها السلام) را ديدم كه فرمود : بلند شو و بر سر مناره ها چراغ روشن كن . من از خواب بيدار شدم ولى توجّهى نكردم . مرتبه دوّم همان خواب تكرار شد و من بى توجهى كردم در مرتبه سوّم حضرت فرمود : مگر نمى گويم بلند شو و بر سر مناره چراغ روشن كن ! من هم از خواب بلند شده بدون آنكه علّت آنرا بدانم در نيمه شب بالاى مناره رفته و چراغ را روشن كردم و برگشته خوابيدم .
صبح بلند شدم و درب هاى حرم را باز كردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بيرون آمدم با رفقايم كنار ديوار و زير آفتاب زمستانى نشسته ، صحبت مى كرديم كه متوجّه صحبت چند نفر زائر شدم كه به يكديگر مى گفتند : معجزه و كرامت اين خانم را ديديد ؟ ! اگر ديشب در اين هواى سرد و با اين برف زياد ، چراغ مناره حرم اين خانم روشن نمى شد ما هرگز راه را نمى يافتيم و در بيابان هلاك مى شديم .
خادم مى گويد : من نزد خود متوجّه كرامت و معجزه حضرت و نهايت محبّت و لطف او به زائرينش شدم » .(1)
آقاى ميرسيّد على برقعى فرمودند : « مردى اظهار مى داشت كه من در ايّامى كه سفير ايران در عراق بودم ، عيالم مبتلا به جنون شد به طورى كه كُند به پاهايش زديم ; روزى از سفارتخانه به منزل آمدم حال او را بسيار منقلب و آشفته ديدم ، داخل اطاق مخصوص خود شدم و از همانجا متوسّل شدم به مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) و عرض كردم يا على چند سال است كه در خدمت شما هستم و غريب و تنهايم شفاى همسرم را از شما مى خواهم . همين طور در حال تحيّر بودم كه خدايا چه بكنم ؟ ! كه يك مرتبه خادمه منزل دويد و گفت : آقا بياييد ، گفتم همسرم فوت كرد ؟ گفت : خير بهتر شد . من با عجله نزد عيالم رفتم ، ديدم با حال طبيعى نشسته ، عيالم به من گفت : اين چه وضع است ، چرا به پاهاى من كُند زديد ؟ ! براى او توضيح دادم بعد گفتم چه شد كه شما يكمرتبه بهتر شديد ؟ گفت : در همين ساعات خانم مجلّله اى داخل اطاق شد گفتم : شما كيستيد؟ فرمود : من معصومه دختر موسى بن جعفر(عليه السلام)هستم . جدّم اميرالمؤمنين على(عليه السلام)امر فرمودند من شما را شفا بدهم و شما خوب شديد . . . » .(1)
حاج آقا مهدى صاحب مقبره اعلم السّلطنه ( بين صحن جديد و عتيق )
نقل كرده كه : « من چندى قبل به ضعف چشم مبتلا شدم ; بعد از مراجعه به اطبّاء ، اظهار داشتند كه چشم شما آب آورده بايد برسد تا آن را عمل كنيم . او مى گويد : بعد از آن هر وقت كه به حرم مشرّف مى شدم مختصرى از گرد و غبار ضريح را بچشمانم مى كشيدم و اين عمل باعث شد كه ضعف چشم من برطرف شود به طورى كه الآن بدون عينك ، قرآن و مفاتيح مى خوانم » .(1)
حجة الاسلام آقاى حاج آقا حسن امامى چنين نوشته اند كه : « روز پنجشنبه دهم رجب 1385هـ . ق دخترى 13 ساله از اهالى « آب روشن آستارا » به اتفاق پدر و مادرش به قم آمدند در حالى كه دختر در اثر مرضى دچار عارضه لالى شده بود و قوّه گويايى خود را از دست داده بود و با مراجعه به اطباء هم معالجه نشده بود ، در حالى كه از دكترها مأيوس بودند به كنار قبر مطهّر فاطمه معصومه(عليها السلام) پناهنده شدند .
به مدّت دو شب در كنار ضريح مبارك نشسته گاهى در حال گريه و گاهى با زبان بى زبانى مشغول راز و نياز بود كه يك مرتبه همه چراغ هاى حرم خاموش گرديد . در همان حال دختر مذكور مورد عنايت بى منتهاى حضرت قرار گرفت و صيحه عجيبى كشيد كه خدّام و زائرين شنيدند . جمعيت هجوم آوردند تا مقدارى از لباس او را به عنوان تبرّك بگيرند . خدّام دختر را به كشيك خانه بردند تا جمعيت متفرّق شدند . دختر گفت : در همان وقت
خاموشى چراغهاى حرم ، چنان روشنايى و نورى ديدم كه در تمام عمرم مثل آن را نديده بودم و حضرت را ديدم كه فرمود : خوب شدى و ديگر مى توانى سخن بگويى و حرف بزنى ; من فرياد زدم ، ديدم زبانم باز شده است . . . » .(1)
حاج آقا مهدى صاحب مقبره اعلم السّلطنه مى گويد : « مردى از دهات خلجستان قم دچار مرض سِل مى شود . به اطباء قم مراجعه مى كند ولى نتيجه اى نمى گيرد . به طهران مى رود و مشغول معالجه مى شود تا وقتى كه تمام داراييش را خرج مى كند امّا به نتيجه اى نمى رسد ، مأيوس و تهيدست به وطن برمى گردد . در آنجا هم اهالى به او مى گويند : تو كه در اينجا چيزى ندارى ، مرضى هم كه به آن مبتلا هستى مرضى است مُسرى ، ماندن تو در اينجا باعث گرفتارى ساير اهالى مى شود ، پس از اينجا برو .
به ناچار از وطن آواره و با دستى تهى و بدنى رنجور وارد قم مى شود و در صحن جديد در ايوان يكى از مقبره هاى حرم مطهّر در حالى كه دل از همه جا بريده و دل به عنايات فاطمه معصومه(عليها السلام)بسته بود خوابش مى برد ، در اثر عنايات بى بى وقتى از خواب بيدار مى شود هيچگونه اثرى از بيمارى در خود نمى بيند » .(2)
حاج آقا تقى كمالى ، از خدّام آستانه مقدّسه مى گويد : « در سال 1302هـ . ق . در آستانه مقدّسه متحصن شده و پناهنده به آن بانوى معظّمه بودم و در يكى از حجرات صحن نو منزل داشتم ; روزگارم به تلخى و سختى سپرى مى شد و كاملاً تحت فشار بى پولى و ندارى قرار گرفته بودم ; زندگانى را با قرض از كسبه اطراف حرم مى گذراندم تا اينكه يك روز بعد از اداى فريضه صبح خدمت بى بى مشرّف شده و وضع خود را به عرض رساندم ; در اين حال ديدم كيسه پولى روى دامنم افتاد ; مدّتى صبر كردم به خيال اين كه شايد اين كيسه پول مال زوّار محترم باشد تا به صاحبش ردّ نمايم ; ديدم خبرى نشد فهميدم كه مرحمتى خانم است ، به حجره خود برگشتم وقتى كيسه را باز كردم مبلغ 4 تومان در آن بود . ابتدا بدهى هايم را پرداختم و به مدّت چهارده ماه خرج مى كردم و تمام نمى شد تا آنكه روزى « حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حسين حرم پناهى » تشريف آوردند و از وضع زندگى من جويا شدند ، من موضوع را اظهار نمودم در همان ايّام به آن عطيّه خاتمه داده شد » .(1)
اين كرامت كه به حدّ تواتُر رسيده از اين قرار است كه : « يكى از خدّام آن حضرت به نام « ميرزا اسدالله » به سبب ابتلاى به مرضى انگشتان پايش سياه
شده بود ; جرّاحان اتفاق نظر داشتند كه بايد پاى او بريده شود تا مرض به بالاتر از آن سرايت نكند ، قرار شد كه فرداى آن روز پاى او را جرّاحى نمايند . ميرزا اسدالله گفت : حال كه چنين است امشب مرا ببريد حرم مطهّر دختر موسى بن جعفر(عليه السلام) . او را به حرم بردند ، شب هنگام خدّام در حرم را بستند و او پاى ضريح از دردپا مى ناليد تا نزديك صبح ، ناگهان خدّام صداى ميرزا را شنيدند كه مى گويد : در حرم را باز كنيد حضرت مرا شفا داده ، در را باز كردند ديدند او خوشحال و خندان است . او گفت : در عالم خواب ديدم خانمى مجلّله آمد به نزد من و گفت : تو را چه مى شود ؟ عرض كردم كه : اين مرض مرا عاجز نموده و از خدا شفاى دردم يا مرگ را مى خواهم ، آن مجلّله گوشه مقنعه خود را چند دفعه بر روى پاى من كشيد و فرمود : تو را شفا داديم . عرض كردم شما كيستيد ؟ فرمود : مرا نمى شناسى ؟ ! و حال آنكه نوكرى مرا مى كنى ، من فاطمه دختر موسى بن جعفرم .
ميرزا اسد الله بعد از بيدار شدن ، قدرى پنبه در آنجا مى بيند و آن را بر مى دارد ; و به هر مريضى كه ذرّه اى از آن را مى دهد و به محل درد مى كشد ، شفا پيدا مى كند . او مى گويد : آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتى كه سيلابى آمد و خانه ما را خراب كرد و آن پنبه از بين رفت و ديگر پيدا نشد » .(1)
آقاى حيدرى كاشانى ( واعظ ) نقل مى كند كه : « يكى از رفقاى روحانى
ايشان در محضر آية الله بهاءالدّينى « دام ظلّه » نقل مى كرد : كه روزى ديديم بر روى مردمك چشم دختر ده ساله ما دانه كوچكى پيدا شده ، وقتى به دكتر متخصّص مراجعه كرديم ; بعد از معاينه ، ايشان اظهار نمودند كه بايد عمل شود ولى عمل خطر دارد .
دختر ، وقتى اين را شنيد بنا كرد ناراحتى كردن و اينكه من عمل نمى خواهم و مى گفت : مرا به حرم حضرت معصومه(عليها السلام)ببريد . اين را گفت و با سرعت به طرف حرم دويد ، ما هم به دنبال او آمديم تا رسيد به حرم ، شروع كرد به گريه كردن و خطاب به بى بى گفت : « يا حضرت معصومه(عليها السلام)من عمل نمى خواهم » و چشم خود را به ضريح حضرت مى ماليد و حال عجيبى داشت ، ما هم از ديدن اين منظره منقلب شديم ، بعد از اين حالت توسّل ، او را بغل كردم و دلدارى دادم و به او گفتم : خوب خواهى شد ، او را داخل صحن حرم مطهّر بردم ، ناگهان نگاهم بچشم او افتاد ديدم هيچ گونه اثرى از آن دانه خطرناك وجود ندارد » .
آقاى حيدرى كاشانى مى فرمايد : « روزى كه ما در منزل چيزى براى پذيرايى نداشتيم عدّه اى از كسانى كه در شهرستان محلّ تبعيد ما ( بيرجند ) با ما آشنا بودند ، به منزل ما آمدند ، من متحيّر بودم كه چكنم ؟ آمدم حرم و همان داخل صحن عرض كردم : بى بى جان ! خودتان وضع ما را مى دانيد ، اين را كه گفتم در حالى كه وسط حرم در حال حركت بودم صداى خانمى را ـ كه
مرا صدا مى كرد ـ شنيدم ، ايستادم ، او مبلغى پول به من داد و گفت : اين مال شماست . من به حركت خود ادامه دادم ، مجدّداً آن خانم مرا صدا زد و مبلغ ديگرى پول بمن داد و گفت : اينهم مال شماست . اينجا بود كه رو كردم به گنبد حضرت و عرض كردم : بى بى جان ! بسيار متشكّرم . برگشتم به خانه و با آن مبلغ وسايل پذيرايى لازم را فراهم نمودم . خانم ما ( كه از بى پولى ما مطّلع بود ) گفت : اينها را از كجا تهيّه كردى ؟ گفتم : فاطمه معصومه(عليها السلام)عنايت فرمود » .
آقاى حيدرى كاشانى مى گويد : « بعد از يك دهه سخنرانى در مسجد گوهرشاد ، خانمى پيش من آمد و گفت : پسر جوان مريضى داشتم كه شبى حضرت رضا(عليه السلام) را در خواب ديدم ، حضرت فرمود : يكى از دو مريضى جوانت را شفا دادم ، مريضى دوّم ( او را خواهرم در قم شفا خواهد داد ) به نزد خواهرم در قم برو . حال كه شما عازم قم هستيد اين شصت تومان را داخل ضريح حضرت بينداز ; من چند روز ديگر به قم خواهم آمد . من به او گفتم : شما موقع آمدنتان به مشهد به قم نرفتيد ؟ گفت : نه .
گفتم : اين فرمايش حضرت گلايه اى بوده از شما كه چرا در طول راه مسافرت به مشهد ، به زيارت خواهر ايشان نرفته ايد ؟ » .(1)
بار ديگر شبانگاهان دست فيّاض الهى از آستين كريمه اهل بيت به در آمد و چراغى به روشنى خورشيد ولايت فراروى عاشقان دلسوخته برافروخت : سخن از گذشته هاى دور نمى باشد بلكه حقيقتى است محقّق در جمعه شب 23/2/73 آرى بار ديگر در آن شب شاهد گشوده شدن خزائن غيب گشتيم و نزول رحمت الهى : « آن كه مورد عنايت قرار گرفت مسافرى بود از راه دور ، دخترى چهارده ساله از اهالى « شوط » ماكو ، از شهرهاى آذربايجان كه خود با ما چنين سخن مى گويد : رقيه امان الله پور هستم از اهالى « شوط » ماكو ، چهار ماه پيش بر اثر يك نوع سرماخوردگى از هر دو پا فلج شدم ; خانواده ام مرا به بيمارستانهاى مختلف در شهرهاى ماكو ، خوى و تبريز بردند ، ولى همه پزشكان پس از عكسبردارى و انجام آزمايش مكرّر ، از درمانم عاجز شدند و من ديگر نمى توانستم پاهايم را حركت دهم تا اين كه چهارشنبه شب ( 21/2/73 ) در عالم رؤيا ديدم كه خانمى سفيدپوش سوار بر اسبى سفيد به طرف من آمدند و فرمودند : « چرا از همان ابتداى بيمارى پيش من نيامدى تا شفايت دهم ؟ » با اضطراب از خواب پريدم و جريان خواب را با عمو و عمّه ام در ميان گذاشتم و آنها نيز بلافاصله مقدّمات سفر به قم را فراهم آوردند .
لذا روز جمعه ( 23/2/73 ) ساعت 30/7 دقيقه بعد از ظهر به حرم مطهّر مشرّف شديم . پس از نماز ، مشغول خواندن زيارتنامه شدم كه ناگهان صداى همان خانمى كه در خواب ديده بودم به گوشم رسيد كه فرمود : « بلند شو ، راه
برو ، كه شفايت دادم » . من ابتدا توجهى نكردم و باز مجدّداً همان صدا با همان الفاظ تكرار شد ; اين بار به خود حركتى دادم و مشاهده كردم كه قادر به حركت مى باشم و مورد لطف آن بى بى دو عالم قرار گرفته ام » .(1)
خواهر پروين محمّدى اهل باختران در سال سوّم دبيرستان مبتلا به تشنج اعصاب شدند و پس از بى اثر بودن معالجات مكرر و نااميدى از همه جا همراه خانواده عازم مشهد مقدس مى شوند به اميد شفا از امام رضا(عليه السلام) .
مادر ايشان اين كرامت را اينگونه بيان مى كند :
« وقتى به قم رسيديم با خود گفتم خوبست اوّل به زيارت خواهر امام رضا(عليه السلام) برويم اگر جواب نداد به مشهد مى رويم ; ساعت 2 بعد از نيمه شب بود كه به قم رسيديم ; ساعت 9 صبح به حرم مشرّف شديم و دخترم را كه به سختى خوابش مى برد و در اثر تشنج اعصاب دچار مشكلاتى مى شد با حال توجه و توسل به حضرت معصومه(عليها السلام) ، به نزديك ضريح بردم و براحتى خوابيد .
پس از مدّتى كه از نماز ظهر و عصر گذشت بوى عطر عجيبى حرم را گرفت و ديدم دست راست دخترم سه مرتبه به صورتش كشيده شد و رنگ او برافروخته شد و گوشه چادر او را كه به ضريح بسته بودم باز شد ; در همين
حال دخترم براحتى از خواب بيدار شد و گفت مادر كجايى ؟
گفتم : حرم حضرت معصومه(عليها السلام) . گفت : مادر ، گرسنه ام ! من كه ماهها بود حسرت شنيدن اين كلمه را از او داشتم ، گفتم :برويم بيرون حرم ; با هم داخل صحن حرم شديم از او پرسيدم ; احساس ناراحتى نمى كنى ؟ گفت : نه ، الحمدلله خوب هستم . و من احساس كردم كه حالت او طبيعى شده و شفا يافته است و از حضرت معصومه تشكر نمودم » .(1)
روز چهاردهم شعبان برابر با 26 ديماه 1373هـ . ش . و در آستانه عيد بزرگ نيمه شعبان بارگاه ملكوتى كريمه اهل بيت(عليهم السلام) پذيراى ميهمانى است كه از راه دور آمده ، او همسايه برادر است كه به دعوت خواهر او به اميد شفا به اين بارگاه رو آورده است ، او امير محمّد كوهى ساكن مشهد و كارمند سابق اداره امور اقتصادى و دارايى آن شهر است كه داستان خود را چنين بيان مى كند :
« سه سال بود كه به بيمارى فلج مبتلى بودم و قادر به حركت نبودم و با ويلچر حركت مى كردم ; پيش اطبّاء متخصّص مشهد و تهران رفتم و مراحل مختلف درمان را ( از عكس و آزمايش و سى تى اسكن و غيره ) گذراندم و بارها در بيمارستان بسترى شدم و در مجالس دعا و توسّل در حرم مطهّر حضرت رضا(عليه السلام)به قصد شفا شركت كردم ولى عنايتى نشد در همين اواخر به
خاطر ناراحتى زياد « خود و خانواده ام » به حرم مشرّف شدم و با سوز دل عرض كردم : آقا ! شما غير مسلمانان را محروم نمى كنيد پس چرا به من شيعه توجه نمى فرمائيد ؟ ! آقا يا جوابم را بده يا مى روم قم و به خواهرتان شكايت مى كنم و او را واسطه قرار مى دهم ; آنگاه خطاب به حضرت معصومه(عليها السلام)عرض كردم : من كه همسايه برادر شما هستم و فردى عائله مندم و در عمر خود خيانتى نكردم و در حدّ توان درستكار بودم چرا ايشان مرا شفا نمى دهند ؟
بعد از اين توسل و عرض گلايه در عالم خواب خانمى را ديدم به من فرمود : شما بايد به قم بيايى تا شفايت دهم .
عرض كردم شما كه به خانه ما آمدى و ميهمان ما هستى همينجا شفايم بده ; من پولى ندارم كه به قم بيايم .
فرمود : شما بايد به قم بيايى .
من خوابم را به عيال و فرزندانم نقل كردم ، پس از مدّتى پسرم به من گفت : پدر ! ما كه همه دارايى خود را در راه معالجه شما خرج كرديم ، من مبلغى ـ را از فروختن چند جعبه نوشابه اى كه در خانه داشتيم ـ تهيّه نمودم ; اين را خرج سفر كنيد و به قم برويد ، اميدوارم كه شفا پيدا كنيد .
من راهى قم شدم ، پس از رسيدن به قم وضو گرفتم و وارد حرم شدم ; از دو نفر تقاضا كردم زير بغل هاى مرا گرفته و كنار ضريح ببرند ; مرا كنار ضريح بردند ( خسته بودم و ناتوان ) بعد از زيارت و التجاء بسيار همان كنار ضريح پتوى خود را به سركشيده ، خوابم برد .
در عالم خواب خانمى را ديدم با چادر مشكى و روبندى سبزرنگ به من فرمود : پسرم خوش آمدى ! اكنون شفا يافتى ، برخيز ، تو هيچ بيمارى ندارى . عرض كردم : من بيمار و زمين گيرم . ايشان پياله گِلى پر از چاى را به دست من داد و فرمود : بخور . من چاى را خوردم ; ناگهان از خواب بيدار شدم ديدم مى توانم روى پا بايستم ، از جا برخاستم و خود را به ضريح مقدّس رساندم و بالاخره در اين روز ، عيدى خود را از « بى بى » گرفتم » .(1)
اين بود شمّه اى از الطاف بى شمار و عنايات بسيار و كرامات فراوان اين بانوى بزرگ كه به واسطه وجود پاكش سرزمين قم مأواى عاشقان و سالكان طريق هدايت و قبله آمال عارفان حقيقت گشته است . به اميد آنكه همين مختصر ، شربتى باشد به كام خشكيده عاشقان دلسوخته و چراغ راهى گردد براى بيدار شدگان از خواب غفلت ، بدان اميد كه حضرتش همه را از ره لطف مورد عنايت قرار داده و بر سبيل هدايت رهنمون گردد انشاء الله .
عدّه اى از همراهان حضرت در اين حادثه غم انگيز به شهادت رسيدند(1) . حضرت در حالى كه از غم و حزن بسيار مريضه بود با احساس ناامنى در شهر ساوه فرمود : مرا به شهر قم ببريد ، زيرا از پدرم شنيدم كه فرمود : « شهر قم مركز شيعيان ما مى باشد » ;(2) سپس حضرت به طرف قم حركت نمود .
بزرگان قم وقتى از اين خبر مسرّت بخش مطّلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند و در حالى كه « موسى بن الخزرج » بزرگ خاندان « اشعرى » زمام شتر آن مكرّمه را به دوش مى كشيد ; ايشان در ميان شور و احساسات مردم قم وارد آن شهر مقدّس شد و در منزل شخصى « موسى بن الخزرج » اجلال نزول فرمود .(3)
آن بزرگوار هفده روز در شهر ولايت و امامت به سر برد و در اين مدّت مشغول عبادت و راز و نياز با پروردگار متعال بود و واپسين روزهاى عمر پر بركت خويش را با خضوع و خشوع در برابر ذات پاك الهى به پايان رساند .
سرانجام آن همه شوق و شور و شعف ، از اجلال نزول كوكب ولايت و توفيق زيارت بانويى از تبار فاطمه اطهر ، با افول نجمه آسمان عصمت و
طهارت ، مبدّل به دنيايى از حزن و اندوه شد ، و اين غروب غم انگيز عاشقان امامت و ولايت را در سوك و عزا نشاند .
در رابطه با علّت مريضى نابهنگام حضرت و مرگ زودرس آن بزرگوار گفته شده است(1) كه زنى در شهر ساوه ايشان را مسموم نمود كه اين مطلب با توجه به درگيرى دشمنان اهل بيت با همراهان حضرت و شهادت عده اى از آنها « در ساوه » و جوّ نامساعد آن شهر و حركت نابهنگام آن بزرگوار در حال مريضى به سوى شهر قم ، مطلبى قابل قبول مى تواند باشد .
آرى آن حضرت كه مى رفت زينبوار با سفر پربركتش سند گويايى بر حقانيت امامت رهبران راستين و افشاگر چهره نفاق و تزوير مأمونى باشد ، و همانند قهرمان كربلا پيام آور خون سرخ برادرى باشد كه اين بار مزوّرانه به قتلگاه ( بنى عباس ) برده مى شد ، ناگاه تقدير الهى بر اين شد كه مرقد آن بزرگ حامى خط ولايت و امامت براى هميشه تاريخ ، فريادگر مبارزه با ظلم و بى عدالتى ستم پيشگان دوران و الهام بخش پيروان راستين تشيّع علوى در طول قرون و اعصار باشد .
بعد از وفات شفيعه روز جزا آن حضرت را غسل داده و كفن نمودند ، سپس به سوى قبرستان « بابلان » تشييع كردند ولى به هنگام دفن آن بزرگوار
« به خاطر نبودن محرم » « آل سعد » دچار مشكل شدند و سرانجام تصميم گرفتند كه پيرمردى به نام « قادر » اين كار را انجام دهد .
ولى قادر و حتّى بزرگان و صلحاء شيعه قم هم ، لايق نبودند عهده دار اين امر مهم شوند ; چرا كه معصومه اهل بيت را بايد امام معصوم به خاك سپارد .
مردم منتظر آمدن « آن پيرمرد صالح » بودند ، كه ناگهان دو سواره را ديدند كه از جانب ريگزار به سوى آنان مى آيند وقتى نزديك جنازه رسيدند ، پياده شده و بر جنازه نماز خواندند و جسم پاك ريحانه رسول خدا را در داخل سردابى « كه از قبل آماده شده بود » دفن كردند و بدون اينكه با كسى تكلّمى نمايند ، سوار شده و رفتند ، و كسى هم آنها را نشناخت(1) .
به قول يكى از بزرگان هيچ بعيد نيست كه اين دو بزرگوار ، امامان معصومى باشند كه براى اين امر مهمّ به قم آمدند .(2)
پس از به پايان رسيدن مراسم دفن ، موسى بن الخزرج سايبانى از حصير و بوريا بر قبر شريف آن بزرگوار برافراشت و اين سايبان برقرار بود تا زمانى كه حضرت زينب دختر امام جواد(عليه السلام) وارد قم شد و قبّه اى آجرى بر آن مرقد مطهّر بنا كرد .(3)
و بدين سان تربت پاك آن بانوى بزرگ اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبيت(عليهم السلام) و دارالشّفاى دلسوختگان عاشق ولايت و امامت شد .
از آنجا كه معرفت و شناخت ائمّه طاهرين و اولياء دين مبين ، همان شناخت فضائل و كمالات نفسانى آن بزرگواران است نه فقط آشنايى اجمالى با زندگينامه آنها ، در اينجا بعد از بيان اجمالى از زندگى كريمه اهل بيت(عليهم السلام) به ذكر شمّه اى از فضائل و مناقب آن حضرت مى پردازيم :
يكى از عاليترين فضائل آن حضرت انتساب ايشان به بيت وحى و رسالت و امامت است .
او « بنت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) » و « بنت ولىّ الله » و « اخت ولىّ الله » و « عمّة ولىّ الله » است و اين امر خود سرچشمه ساير فضائل و كمالات معنوى و روحانى آن بزرگوار مى باشد كه زندگى در جوار امامان معصومى همچون « موسى بن جعفر » و « علىّ بن موسى الرّضا »(عليهما السلام) و بهره مند بودن از تعاليم عاليه آن رهبران راه نور و سعادت ، خود عامل اساسى در تعالى روح و تكامل درجات علمى و عملى آن حضرت بوده است . بنابر اين مى توان آن حضرت را الگو و نمودارى از فضائل اهل بيت(عليهم السلام)دانست .
بنا به تصريح آيه كريمه قرآن ، هدف از خلقت انسان چيزى جز عبادت و بندگى خداوند متعال نيست كه : « وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ »(1): « جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند ( و از اين طريق تكامل يافته و به من نزديك شوند ) » . آنان كه به اين هدف پى بردند در راه رسيدن به عاليترين مرتبه آن كه حصول يقين و اطمينان و نفس مطمئنّه شدن است . سر از پا نمى شناسند و بهترين ساعات زندگى خود را زمان عبادت و راز و نياز به درگاه ذات بى نياز مى دانند و در خلوت شب سر بر آستان دوست مى نهند و راز دل با محبوب خويش مى گويند و عاشقانه با او به گفتگو مى نشينند و به اين آرزو زنده اند كه در حال نماز و راز و نياز به ملاقات حق بشتابند و مخاطب حضرتش قرار گيرند كه : « يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً »(2) : « اى روح آرامش يافته ! به سوى پروردگارت برگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است » .
يكى از عاليترين نمونه هاى عبادت و بندگى خدا از خاندان ولايت و امامت ، كريمه اهل بيت فاطمه معصومه(عليها السلام) است . او كه عبادت و شب زنده دارى هفده روزه اش در واپسين روزهاى عمر شريفش ، گوشه اى از يك عمر عبوديّت و خضوع و خشوع آن زاده عبد صالح خدا در برابر ذات پاك
الهى است و اين بيت النّور(1) و معبد و محراب به يادگار مانده آن صفيّه الله است كه ـ از بركات راز و نيازهاى شبانه آن بضعه موسى(عليه السلام) ـ تا دامنه قيامت هدايتگر و الهام بخش بندگان عاشق عبادت و ولايت مى باشد و چه خوش سروده اند اهل ذوق كه :
اين جايگاه كه آنقدر منوّر است ----- اين سجده گاه دختر موسى بن جعفر است
و بر سر در آن مكان مقدّس اين دو بيت به چشم مى خورد كه :
شده بنياد اين كاخ منوّر ----- به پاس دختر موسى بن جعفر
عبادتگاه معصومه است اينجا ----- كز اينجا قم شرافت يافت ديگر(2)
در فرهنگ اسلامى محدّثان راستين همواره از حرمت و منزلت ويژه اى برخوردار بوده اند ; محدّثان و راويان درحفظ و حراست از گنجينه هاى معارف و ارزش هاى دينى و ذخاير گرانمايه مكتب تشيّع و رشد و تعالى فرهنگ غنى اسلامى نقش اوّل را داشته اند و حامل ودايع و امانت هاى گرانقدر الهى و رازدار اسرار آل رسول بوده اند .
يكى از والاترين عناوينى كه نشان دهنده بلندى مرتبه علم و آشنايى كريمه اهل بيت(عليهم السلام) با معارف بلند اسلام و مكتب حياتبخش تشيّع است ; محدِّثه بودن آن حضرت مى باشد كه بزرگان علم حديث احاديث و روايات رسيده از آن حضرت را در كتابهاى خود نقل نموده اند ، رواياتى كه به خاطر داشتن مضمونى ولايى خود شاهد صدقى بر ولايت محورى بودن آن محدِّثه آل طه و عالمه آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشند كه در جاى خود اين روايات ذكر خواهند شد .
گر چه مقام عصمت از گناه و مصون بودن از لغزشها « در عين قدرت بر خطا » مقامى است خاص انبياء عظام و اوصياء آنان به ويژه چهارده معصوم پاك(عليهم السلام) ; ولى بودند كسانى كه به دليل طاعت و بندگى مخلصانه پروردگار و اطاعت و پيروى كامل از رهروان راه پاكى و وارستگى به درجه اى از تقوى و طهارت روحى رسيدند كه از معاصى و رذايل اخلاقى دور مانده و دامن روح و جان خويش را از ناپاكى ها زدودند .
فاطمه معصومه(عليها السلام) كه خود پرورش يافته مكتب ائمّه طاهرين(عليهم السلام)و يادگار صاحبان آيه تطهير است ، نمونه عاليى از طهارت و پاكى است به گونه اى كه خاصّ و عام او را بعنوان معصومه شناخته اند تا بدانجا كه بعضى از بزگان(1) ايشان را فردى برخوردار از طهارت ذاتى و تالى تلو معصومين (عليهم السلام)
دانسته و حضرت رضا (عليه السلام) به ايشان لقب معصومه داده و فرمود : « مَنْ زارَ الْمَعْصُومَةَ بِقُمْ كَمَنْ زارَنى » :(1)
كسى كه « فاطمه معصومه » را در قم زيات كند مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد» . و در يكى از فرازهاى زيارت دوّم حضرت آمده است كه : « السَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الطّاهِرَةُ الْحَميدَةُ الْبَرَّةُ الرَّشيدَةُ التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ » :(2) « سلام بر تو اى بانوى پاك و ستايش شده ، نيكوكردار و هدايت شده ، پرهيزگارِ وارسته » .
انسان در اثر عبادت و بندگى خداوند متعال مى تواند به جايى برسد كه مظهر اراده حق و واسطه فيض الهى گردد ; اين ثمره عبوديّت و اطاعت كامل از ذات اقدس الهى است چنانچه خود در حديث قدسى مى فرمايد : « يَابْنَ آدَمَ اَنَا اَقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَيَكُونُ ، اَطِعْنى فيما اَمَرْتُكَ اَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَيَكُونُ » :(3) « فرزند آدم . . . مرا اطاعت كن تا تو را چنان نمايم كه ( به عنايت من ) هر آنچه را اراده كنى همان شود » .
امام صادق(عليه السلام) هم مى فرمايد : « اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ » :(4) « بندگى خداوند گوهرى است كه نهايت و باطن آن فرمانروايى بر موجودات است » .
اولياء خداوند متعال كه در راه بندگى و اطاعت گوى سبقت را از ديگران ربوده و اين راه را خالصانه پيموده اند هم در زندگى پربركت خويش و هم بعد از آن ، منشأ كرامات و عناياتى بوده اند كه آثار يك عمر اخلاص و وارستگى آنها است .
و از ديرزمان آستان قدس فاطمى منشأ هزاران كرامت و عنايت ربّانى بوده است و چه قلب هاى نااميدى كه سرشار از اميد به فضل و كرم الهى و چه دست هاى تهى كه سرشار از رحمت ربوبى و چه انسانهاى بريده از همه جا و نااميد از همه كس كه با دلى شاد و روحى پيوسته به ابديت از درگاه پرفيض و كرم اين كريمه اهل بيت(عليهم السلام)برگشته و براى خود زندگيى بر اساس ايمانى مستحكم به ولاى اولياء حق ، بنا نهادند .
اين ها همه ، نشانه بزرگى و عظمت روح آن بنده شايسته و پيوسته به منبع فيض و كرم بى پايان خداى فيّاض و كريم است . « نمونه هايى از كرامات آن بزرگوار به زودى ذكر خواهد شد » .
شكّى نيست كه داشتن حقّ شفاعت و رسيدن به اين مقام عظيم ، شايستگى لازم را مى طلبد چرا كه خداوند شفاعت كسانى را مى پذيرد كه مأذون و مجاز از طرف او باشند « يَوْمَئِذ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ » :(1)« روز قيامت شفاعت كسى فايده نبخشد جز آن كه خدا اجازه شفاعتش داده باشد » . و
اين اذن به كسانى داده مى شود كه به مرتبه عالى از قرب الهى و بندگى خالصانه پروردگار رسيده باشند كه در رأس آنها انبياء و ائمّه معصومين(عليهم السلام)هستند و بعد از آنها اين بندگان خالص حق و اولياء مقرّب درگاه خدايند كه هر كدام در حدّ مقام و درجه معنوى خويش حق شفاعت دارند « از علماء و شهداء و فرزندان شايسته امامان معصوم(عليهم السلام) » .
از جمله كسانى كه به شفيعه بودنش در روايات و آثار دينى تصريح شده است ، فاطمه معصومه(عليها السلام) است :
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد : « تَدْخُلُ بِشَفاعَتِها شيعَتِىَ الْجَنَّةَ بِاَجْمَعِهِمْ » :(1) « به شفاعت او ( فاطمه معصومه ) همه شيعيانم وارد بهشت خواهند شد » .
و در زيارت آن حضرت به « دستور امام معصوم(عليه السلام) » گفته مى شود كه : « يا فاطِمَةُ اشْفَعى لى فى الْجَنَّةِ » : « اى فاطمه معصومه ! براى من نزد خدا درباره بهشت شفاعت كن » . و اين خود نشان دهنده شأن و مقام بسيار عظيم آن شفيعه روز جزا است چنانچه در فراز ديگرى از زيارت مخصوص آمده است كه : « فَاِنَّ لَكِ عِنْدَ اللهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ » .(2) يعنى : اين كه ما از تو طلب شفاعت مى نماييم به خاطر اين است كه تو در محضر الهى شأن و منزلت وصف ناپذير دارى ، كه بر خاك نشينان اين عالم قابل تصوّر نيست و تنها خدا و پيامبر و اوصياء طاهرينش بر آن واقفند .
روايات درباره فضيلت زيارت آن بانوى برگزيده اسلام بهترين سند در رابطه با فضايل آن بزرگوار است ، كه امامان معصوم پيروان خود را تشويق و توصيه به زيارت مرقد نورانى ايشان فرمودند و پاداش عظيمى براى آن بيان كردند كه چنين پاداشى در باب زيارت اولاد موسى بن جعفر(عليه السلام) بعد از حضرت رضا(عليه السلام) بى سابقه است ; ما در اينجا چند روايت را ذكر مى كنيم :
1 ـ امام رضا(عليه السلام) فرمود : « مَنْ زارَها فَلَهُ الْجَنَّةُ » :(1) « كسى كه ( فاطمه معصومه ) را زيارت كند سزاوار بهشت خواهد بود » .
2 ـ امام جواد(عليه السلام) فرمود : « مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتِى بِقُمْ فَلَهُ الْجَنَّةُ » :(2) « كسى كه قبر عمّه ام را در قم زيارت كند سزاوار بهشت است » .
3 ـ امام رضا(عليه السلام) فرمود : « مَنْ زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الْجَنَّةُ » :(3) « كسى كه ( فاطمه معصومه ) را زيارت كند ( در حالى كه معرفت به حق او داشته باشد ) پاداش او بهشت است» .
4 ـ امام صادق(عليه السلام) فرمود : « اِنَّ ِللهِ حَرَماً وَهُوَ مَكَّةُ وَلِلرَّسُولِ حَرَماً وَهُوَ الْمَدينَةُ ، وَلاَِميرِ الْمُؤْمِنينَ حَرَماً وَهُوَ الْكُوفَةُ وَلَنا حَرَماً وَهُوَ قُمْ وَسَتُدْفَنُ فيها اِمْرَأَةٌ مِنْ وُلْدى تُسَمّى فاطِمَةَ ،
مَنْ زارَها وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ » :(1) « براى خدا حرمى است و آن مكّه است و براى رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)حرمى است و آن مدينه مى باشد و براى اميرالمؤمنين(عليه السلام)حرمى است و آن كوفه است و براى ما حرمى است و آن شهر قم مى باشد و بزودى زنى از فرزندان من در آنجا دفن خواهد شد كه نامش ( فاطمه ) است ; هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب خواهد شد » .
اين روايت با توجه به اينكه قبل از ولادت موسى بن جعفر(عليه السلام) از امام صادق(عليه السلام) صادر شده است دليل بسيار روشنى است بر اينكه آمدن حضرت فاطمه معصومه به قم و دفن آن بزرگوار در حرم اهل بيت جزء اسرار غيبى بوده و تحقّق آن خود دليل روشنى بر حقّانيّت مكتب امامان معصوم(عليهم السلام)مى باشد .
قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :
« اِنّى تارِكٌ فِيْكُمُ الثِّقْلَيْنِ أَما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتى . . . » (1).
پيامبر اسلام در واپسين روزهاى عمر خويش در حالى كه امواج سهمگين فتنه و نفاق را فرا روى امّت اسلامى نظاره مى كرد و نگران آينده جامعه اسلامى بود با ابلاغ پيامى هدايتگر پرده هاى فريب و نفاق را كنار زد و كشتى نجات را به گاه هجوم امواج فتنه ها معرّفى فرمود و ساحل نجات را بر همگان ارائه نمود .
آخرين پيام حضرت چيزى جز همان حديث ثقلين نبود ; كه در آن هدايت رهروان خويش را در گرو تمسّك به قرآن و عترت قرارداد و آن دو را تنها محور اساسى شريعت و يگانه عامل بقاى ديانت دانست .
اين همه نبود جز براى اين كه راه دست يابى به احكام و معارف نورانى قرآن كريم روشن شود و راه ورود بدعت ها و انديشه هاى شيطانى دنيا پرستان در متن دين مسدود گردد . چرا كه اين معارف قرآنى برگرفته از عارفان راستين حقايق دينى است كه جامعه دينى را از سرچشمه حياتبخش آن كتاب انسان
ساز سيراب و منافقان و دين سازان طول تاريخ را از رسيدن به اهداف شوم خود محروم مى سازد .
با اين همه ، شب پرستان روزگار نبوى بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به همراهى و همآوايى مردمانى سست باور ، نداى شوم « حسبنا كتاب الله » سردادند و از همراهى قرآن و عترت جلوگيرى كردند و در راه نيل به اهداف شيطانى ايشان چه سخنان نورانى نبوى كه سوخته شد و چه دُرهاى گرانبهايى كه ناگفته در سينه ها ماند و چه فريادگران حديث نور كه از جور زمانه لب فروبسته و از ديار وحى رانده شده و در صحراى غربت جان سپردند . زبان بريده ميثم بر دار رفته و پيكر بى دست و پاى رشيد هجرى و تن تفتيده ابوذر در غربت آباد ربذَه خود گواه بى نهايت ستمى است كه در حقّ اهل بيت و پيروان راستينش روا داشتند .
امّا در اين دوران غمبارِ غربت عترت هم ، مناديان حقّ و راويان آگاه شيعه از پاى ننشسته و چوبه دار بر دوش سخنان نورانى و فضايل اهل بيت را ترويج مى نمودند . تا آن كه دوران جدايى قرآن و عترت به سر آمد و هر كدام جايگاه حقيقى خويش را يافت و براى حاملان راستين وحى الهى فرصتى فراهم آمد و در عصر صادقين (عليهما السلام) سرچشمه فياض علوم اهل بيت جوشيدن گرفت و تشنگان معارف الهى از آب زلال كوثرِ قرآن و عترت سيراب گرديدند .
از آن دوران ، تربيت يافتگان مكتب امامت بر ثبت و نشر سخنان درربار خاندان رسالت همّت گماشتند و با ترويج آثار ارزشمند امامان معصوم (عليهم السلام)مبانى اعتقادى جامعه و پايگاه ارزشهاى دينى را تحكيم بخشيدند ، و در طول
قرون و اعصار هويت دينى امّت مسلمان را حفظ و از شريعت نبوى و مكتب علوى پاسدارى نمودند .
كه از جمله اين پاسداران امين گنجينه هاى گرانقدر ولايت و امامت محدِّثه آل طه حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) است كه چندين روايت را درباره ولايت نقل فرموده است كه به بيان آنها مى پردازيم :
1 ـ . . . عَنْ فاطِمَةَ بِنْتِ عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا ، حَدَّثَتْنى فاطِمَةُ وَزَيْنَبُ وَاُمُّ كُلْثُوم بَناتُ مُوسَى بْنِ جَعْفَر(عليه السلام) قُلْنَ حَدَّثَتْنا فاطِمَةُ بِنْتُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد الصّادِقِ ، حَدَّثَتْنى فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ ، حَدَّثَتْنى فاطِمَةُ بِنْتُ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، حَدَّثَتْنى فاطِمَةُ وَسَكينَةُ اِبْنَتا الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ عَنْ اُمِّ كُلْثُوم بِنْتِ فاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله وسلم) عَنْ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) . . . قالَتْ : « اَنَسيتُمْ قَوْلَ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ : « مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ » . وَقَوْلَهُ(صلى الله عليه وآله وسلم) : « اَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى » :(1) « فاطمه دختر حضرت رضا نقل مى كند از فاطمه ( معصومه(عليها السلام) ) و زينب و امّ كلثوم ( دختران موسى بن جعفر(عليه السلام) ) و آنها از فاطمه ( دختر امام صادق(عليه السلام) ) و او از فاطمه ( دختر امام باقر(عليه السلام) ) و ايشان از فاطمه ( دختر امام سجّاد(عليه السلام) ) و او از فاطمه و سكينه ( دختران امام حسين(عليه السلام) ) و آنها از امّ كلثوم ( دختر فاطمه زهراء(عليها السلام) ) و او از فاطمه زهراء(عليها السلام) نقل مى كند كه آن حضرت ( به مردم ) فرمود : « آيا فراموش كرديد فرمايش رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را « در روز غدير » ؟ كه ( به شما ) فرمود : هركس من مولى ( و رهبر ) اويم پس على ( بعد از
من ) مولى ( و رهبر ) اوست . و آيا فراموش كرديد اين فرمايش حضرت را ؟ كه فرمود : ( يا على ) نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسى(عليه السلام) است » . ( يعنى : تويى وصىّ و جانشين من ) .
گر چه از نظر فلسفى زمان ها و مكان ها از جهت زمانى و مكانى هيچ امتيازى بر يكديگر ندارند; ولى از منظر دينى و با توجه به تأثير ارزش هاى الهى، برخى از زمانها و مكانها از قداست و مكانت ويژه اى برخوردارند و نسبت به ديگر اجزاء زمانى و مكانى امتياز خاصى دارند: كه برترى شب قدر از هزار ماه عبادت و شب مبارك بودنش به بركت نزول قرآن كريم بوده و اين بروز رخدادهاى آسمانى و ظهور نشانه هاى الهى است كه برخى از روزها را «ايام الله» ساخته است. چنانچه با نزول آغازين آيات نور بر جان پاك نبوى و ابلاغ رسالت محمدى (صلى الله عليه وآله وسلم) توسط فرشته وحى، كوه حرا، جبل النور و تجليگاه جمال و جلال ربوبى شد و شهر مكه و كعبه معظمه با حضور پيامبر رحمت شكوه و عظمتى دوباره يافت و هجرت حضرتش به شهر يثرب آن را مدينه النبى ساخت.
و اين قيام خونين و حياتبخش حسينى در سرزمين نينوا و قداست و طهارت ثاراللهى حضرت سيدالشهدا بود كه كربلا را بر كعبه برترى داد و تربتش را طينت عرشى و عطر بهشتى عطا نمود. و اگر از شهر قم در قاموس سراسر نور اهلبيت، به عظمت و بزرگى ياد شده به آن جهت است كه، همواره اين ديار مقدس مركز نشر فرهنگ و معارف نورانى اهلبيت و خاك پاكش مهد تربيت رجال بزرگ و نامدار علم و دانش بوده و آسمان رفيع فرهنگش با سيماى فرزانگان فقه و حديث و معارف دينى فروزنده است. درخشش نام قم
و قمى را در پرتو احاديث و اخبار امامان معصوم و دلباختگى مردمان خداجويش به آل رسول جستجو بايد كرد. اما اين همه نبود جز از بركات هجرت كريمه اهلبيت و اجلال نزول و غروب غمبار آن نجمه آسمان ولايت در ديار عاشقان امامت; او كه بارگاه رفيعش جلوه اى از بهشت برين و مدفن شريفش مطاف عرشيان و ملجأ و معبد صالحان و نقطه اميد دين باوران است. توجه به موقعيت خاص شهر قم و مشاهده بى كران معنويت و شكوه اين كوكب درى آسمان عفاف حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) بود كه برخى صاحبان فضل و قلم را بر آن داشت كه دلباختگان خاندان عصمت به ويژه نسل جوان را با گوشه اى از آن عظمت آشنا ساخته و آثار ارزشمندى را در اين رابطه به جامعه دينى ارايه نمايند. كه از جمله آنها است اثر گرانقدر جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى الياس محمد بيگى (صادقى) تحت عنوان «فروغى از كوثر» كه در برگيرنده پيشينه هاى درخشان شهر قم و جلوه اى از زندگانى و فضايل و كرامت هاى حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) و مطالب متنوع ديگرى مى باشد .
ما خادمان فرهنگى آستانه مقدّسه كريه اهلبيت خداى را شاكريم ، در سالى كه به نام امام على بن ابى طالب (عليه السلام) نامگذارى شده ، توفيق تجديد چاپ و نشر اين اثر را به ما ارزانى داشت . در پايان از مساعدت توليت معظم آستانه مقدسه حضرت آية الله مسعودى و معاون محترم ايشان جناب آقاى فقيه ميرزايى در جهت تحقق اين مهم تشكر مى نماييم; اميد آن كه همواره توفيق الهى در جهت ارايه خدمات فرهنگى بيشتر به جامعه دينى رفيق راهشان باشد.
آشنايى با موقعيت جغرافيايى و پيشينه تاريخى ، سياسى ، اجتماعى هر سرزمين گر چه به جاى خود ارزشمند بوده و بر اطلاعات عمومى انسان مى افزايد ; ولى شناخت بعضى از سرزمين ها به خاطر نقش اساسى نخبگان و فرهيختگان آن سامان ، در پايه گذارى و ترويج فرهنگ و معارف حياتبخش دينى و تحكيم عقايد اسلامى و سوابق درخشان آن ، از ارزش و اهميت مضاعفى برخوردار است . كه يكى از اين سرزمين هاى ممتاز ، شهر قم مى باشد ; ديار مقدّسى كه در طول تاريخ اسلام از بزرگترين مراكز نشر معارف حياتبخش شيعه به شمار آمده و تربيت يافتگان مكتب فقه و حديثش احياگر مظاهر فرهنگ غنى اهلبيت(عليهم السلام) بودند ; و مردمان خدا جوى آن طلايه دارى نهضت هاى علمى ، فرهنگى ، سياسى و رهبرى قيامهاى حق طلبانه مردمى در برابر حاكمان ستم پيشه را به عهده داشتند . بدينسان اهل قم ، قيام را عينيت بخشيدند و قم در طول تاريخ چونان خورشيدى تابان درخشيد و نور و تحرك آن آزاديخواهان مسلمان را به حركت درآورد و نام قم در دنيا مرادف با قداست و پايدارى و شجاعت گرديد . و به خاطر همين جايگاه عظيم ، قم در قاموس سراسر نور رهبران معصوم(عليهم السلام)بعنوان حريم امن ولايت و كاشانه آل محمد و سرچشمه جوشان علوم و معارف خاندان رسالت معرفى شد ; و مردمان خدا باورش پيروان راستين اهل بيت و ياوران مهدى امت و زمينه سازان حكومت جهانى حضرتش شناخته شدند . و شكوه و عظمت اين
ديار مقدس ، آنگاه فزونى يافت كه خاك پاكش ، بارگاه ملكوتى بزرگ يادگار آل رسول و عصاره فضايل آل بتول « حضرت فاطمه معصومه ـ سلام الله عليها ـ » گرديد ; و هجرت زينب گونه و رحلت جانسوز حضرتش در اين سرزمين ، حرم اهل بيت بودن آن را تفسير نمود ; و باجلال وجمال فاطمى خود، قم را تجليگاه انوار تابناك ائمّه هدى(عليهم السلام)قرارداد.
و سرانجام قم ، اين پايگاه عظيم ولايت علوى و حوزه فقاهت جعفرى بود كه خاستگاه انقلابى بى نظير ، به رهبرى پيشواى حكيم و فرزانه « حضرت امام خمينى(قدس سره) » گرديد كه حكومت اسلامى به بارآمده از آن ايران زمين را نقطه اميد مستضعفان سراسر گيتى و شهر قم را مركز ام القراى جهان اسلام قرارداد.
حكومت الهيى كه امروز به رهبرى حضرت آية الله خامنه اى دام ظلّه راه تعالى و ترقى خود را طى مى كند اين همه ، انسان را بر شناختى عميق و همه جانبه از پيشينه درخشان اين ديار پاك و معرفت و آگاهى فراگير از ابعاد مختلف شخصيتى بزرگ بانوى عالم اسلام حضرت فاطمه معصومه(عليها السلام)وامى دارد كه بدون شك اهل قلم و نويسندگان متعهد ، در جهت ارايه چنين شناختى به جامعه ، رسالتى عظيم به عهده دارند ; چنانچه تاكنون در اين رابطه آثار ارزشمندى ، توسط برخى از صاحبان قلم نگاشته شده است ما هم در حدّ توان عصاره اى از اين آثار گرانقدر را در 9 بخش گردآورى نموديم و اين اثر را با عنوان « فروغى از كوثر » كه چيزى جز حاصل عنايت آن حضرت نبوده به روح بلند آن زينب دوران اهدا مى نماييم به آن اميد كه مورد قبول افتد و همواره لطف و كرم آن بزرگوار رهين را همان باشد . و از آنجا كه مجموعه حاضر به عنوان اولين اثر نگارنده ، خالى از نقص و ايراد نيست نظر اصلاحى همه عزيزان را با جان و دل پذيراييم .
و ما توفيقى الاّ بالله
الياس محمد بيگى « صادقى »
بعضى قائل به قدمت شهر قم بوده و آن را از بلاد باستانى دانسته اند و به شواهد و قرائنى هم استدلال نموده اند از قبيل ذكر « زعفران قمى » در كتابى كه مربوط به عصر ساسانيان است و آمدن نام قم در شاهنامه فردوسى ضمن بيان حوادث سال 23هـ . ق و اينكه قم و ساوه به دست « تهمورث پيشدادى » بنا نهاده شده است .
ولى اين شواهد و قرائن مدّعا را ثابت نمى كند براى اين كه موقعيّت جغرافيايى و طبيعى سرزمين قم در عصر ساسانيان براى بناى شهرى در آن جا مساعد نبوده است و ساخت چنين شهرى بدست تهمورث از افسانه هاى باستانى است كه هيچ ارزش تاريخى ندارد . و ذكر نام قم در شاهنامه دليل بر اين نمى شود كه در سال 23هـ . ق هم آن سرزمين به همين نام بوده براى اينكه فردوسى در اشعار خود نام محلّ فتوحات را به اسامى معروف زمان خودش معرّفى كرده است نه به اسامى زمان خود فتوحات و در اسناد تاريخى و گزارش فتوحات ايران به خليفه مسلمين از سرزمين قم به عنوان ( شق ثيمرة ) نام برده اند .
بنابر اين شهر قم هم ، مانند شهر نجف و كربلا و مشهد مقدّس از شهرهاى نوظهور اسلامى است كه موجبات موجوديّت آن را بايد در جهات مذهبى ، سياسى جستجو كرد .(1)
قم از بناهاى اسلامى است كه با ورود اعراب اشعرى(2) به اين سرزمين و سكونت در آن و ساختن خانه ها و پيوستن حصارهاى موجود بهم ، در سال 83هـ . ق(3) موجوديّت يافت و نام قم بر آن نهاده شد .
در اين جا لازم است در خصوص مهاجرت اعراب اشعرى به اين سرزمين توضيح بيشترى داده شود :
« خاندان اشعرى » به خاطر ناسازگارى با « حجّاج » حاكم كوفه و كشته شدن يكى از افراد برجسته آن خانواده و احساس ناامنى ، جلاء وطن نمودند و به سوى ايران حركت كردند ; در مسير حركت خود به نهاوند رسيدند و عدّه اى از آنها در اثر ابتلاى به وبا از دنيا رفتند ، به همين جهت از آنجا حركت كردند و به تدريج راهپيمايى نموده تا به سرزمين قم رسيدند .
اين كه علّت آمدن آنها به قم چه بود مطلبى است كه بايد آن را در فتوحات جدّ ايشان « مالك » در نبرد قادسيه جستجو كرد :
مالك بعد از فتح فراهان و تفرش و آشتيان و ساوه ، با قوم ديلم كه دست به چپاول اموال و تجاوز به نواميس ساكنين آن نواحى گشوده بودند وارد نبرد شد و آنها را ريشه كن و نابود كرده و نواميس به اسارت برده شده را آزاد كرد . مردم آن سامان كه خود را آزاد شده مالك مى دانستند از اين حادثه هميشه خاطره شيرينى داشتند .
قبيله اشعرى هم كه با نام اين ديار آشنا بودند ، براى پيدا كردن مرتع و چراگاه احشام راهى اين سرزمين شدند وقتى كه به تَقَرود از نواحى ساوه رسيدند احوص آنجا را سرزمينى سرسبز و مناسب براى احشام خود يافت و در فكر توطّن در آنجا برآمد .
منزلگاه اعراب در دامنه كوه يزدان ( ميانه تقرود و قم ) بود . به همين جهت به تدريج خبر ورود خاندان اشعرى به يزدان پايدار ( يزدانفاذار ) رئيس زردتشيان رسيد .
او از ورود آنان بسيار خرسند شد و تصميم گرفت براى حفظ و حمايت سرزمين خويش از حمله ديلمان آنها را در سرزمين قم منزل و مأوى دهد ، كه سركوبى قوم چپاولگر ديلم « در حمله مجدّد آنان به آن مناطق » ، به دست احوص و همراهانش او را بر اين امر مصّم تر نمود و با شنيدن خبر پيروزى شخصاً به استقبال احوص شتافت و به عنوان تقدير و تشويق بر سر او درهم و زعفران ريخت و قوم او را در ميان چند حصار معروف آن زمان جاى داد و آنها
چادرهاى خويش را در فواصل حصارها برپا كرده و براى عبدالله ( برادر احوص ) مسجدى جهت اقامه نماز و بيان مقرّرات نورانى اسلام بنا كردند و آنچنان زردتشتيان با مسلمانان صميميّت و محبّت يافتند كه با هم عهدنامه برادرى و مواسات و پيمان دفاعى امضاء نمودند .
بدينسال اعراب مسلمان ، روز به روز محلّ سكونت خود را وسعت داده و خانه ها و مزارع بسيارى را خريدارى كردند و حصارهاى جداى از هم به واسطه ساخته شدن خانه هاى نوبنياد ، به هم متّصل شدند و شهرى يكپارچه بوجود آمد و اوّلين مسجد در آن شهر بنا نهاده شد .
پيمان ياد شده تا آخر عمر يزدانفاذار بخوبى اجرا مى شد و دو قوم زردتشت و مسلمان با هم زندگى مسالمت آميزى داشتند ; ولى پس از او فرزندانش با ديدن حشمت و ثروت روزافزون مسلمانان و خانه هاى وسيع و مجلّل آنان ، خود را در برابر آنها ذليل و خوار ديده و در انديشه ناسازگارى برآمدند و بنا را بر پيمان شكنى گذاشتند و از عبدالله و احوص ، « بزرگان خاندان اشعرى » مصرّانه خواستند كه با قوم خود از آن سرزمين بيرون روند .
عبدالله و احوص آنها را پند و اندرز فراوان داده و آنها را دعوت به پايبندى به عهد و پيمان برادرى نمودند و از عواقب سوء عهدشكنى بر حذر داشتند ، ولى قوم زردتشت همچنان بر خواسته خود پافشارى مى كردند و تا چهاردهم سال نو به خاندان اشعرى مهلت دادند تا هر چه دارند بفروشند و از آن ديار بروند .
در اين فاصله زمانى احوص بعد از مشورت با بزرگان قبيله ، تصميم گرفت
شب چهارشنبه آخر سال ، آن ديار را از شرّ سران زردتشت و بزرگان حصارهاى چهلگانه ، پاك نمايد و راه را براى گرويدن مردم پاك سرشت آن سامان به اسلام بگشايد .
لذا چهل نفر را مأمور ساخت كه در چنين شبى در هنگامه جشن و شادمانى و ميگسارى زردتشتيان ، خود را به حصارها رسانده و خدايان حصارها را نابود نمايند .
اين نقشه به خوبى اجرا شد و سران فتنه انگيز زردتشتيان آن شهر از ميان برداشته شدند و دژهاى كفر و لجاجت فروريخت و مردم آن منطقه با احساس آزادى ، گروه گروه به اسلام گرويدند و آتشكده ها يكى پس از ديگرى خاموش و به مساجد تبديل شدند و بدينسان مردم مسلمان به رهبرى احوص و عبدالله اشعرى بر اين منطقه سرورى يافتند(1) ، و شهر قم به عنوان شهرى امامى مذهب به وجود آمد ، و مكتب فقه شيعه امامى به دست « عبدالله بن سعد » و پسران او در اين شهر بنا نهاده شد و به مرور زمان قم به عنوان شهرى « پيرو فقه اهل بيت(عليهم السلام) » همچون ستاره اى درخشان بر آسمان عالم اسلام درخشيدن گرفت .
و به تدريج اين شهر مأوى و مأمن پيروان امامت و ولايت شد كه تعداد شيعيان مهاجر آن به 6000 نفر مى رسيد(2) .
مردم قم چنان اهميّت و عظمت يافتند كه گوئى در كشور نيمه مستقلّ كوچكى در « قلب دارالاسلام » زندگى مى كردند ، چنانچه از آغاز ظهور خلفاى عباسى در سال 132هـ . ق تا اواخر دوره خلافت هارون از دادن خراج به حكومت وقت خوددارى مى كردند و هيچ يك از خلفا توان و جرأت مقابله با آنان را نداشت .
در زمان هارون عباسى كه فرمانروايى اسلامى ، حدّاكثر توسعه را يافت و در سال 184هـ . ق هارون تصميم گرفت صحابه و دوستداران اهل بيت(عليهم السلام)را تحت فشار قرار دهد و قم اين كانون ضدّ ظلم و ستم را سركوب نمايد .
لذا هارون « عبدالله بن كوشيد قمى » را به حكومت اصفهان ( كه قم از توابع آن بود ) گماشت تا ماليات پنجاه و چند ساله قم را وصول نمايد .
او هم برادر خود « عاصم » را عامل قم قرارداد ، عاصم پس از شكنجه و اذيّت و آزار مردم حتّى يكدرهم از ماليات معوّقه را هم وصول نكرد ولى همچنان بر فشار خود افزود تا اينكه عدّه اى از اهالى و بزرگان شهر زبان به شفاعت گشودند و لى به نتيجه اى نرسيدند .
بعد از بى نتيجه بودن اين وساطتها « عاصم » به دست عدّه اى ، از جان گذشته به هلاكت رسيد .
همين حادثه باعث عزل عبدالله از حكومت اصفهان شد ولى عبدالله به دارالخلافه شتافت و با پرداخت يك ميليون درهم خواستار بازگشت به سمت
قبلى خود شد ، به شرط اينكه قم از تابعيّت اصفهان خارج شود . سرانجام با توضيحات قانع كننده او و بيانات « حمزة بن اليسع » ـ از بزرگان قم ـ و عهده دار شدن خراج شهر ، هارون استقلال شهر قم را پذيرفت و بدينسان اين شهر استقلال سياسى يافت و پس از تعيين حدود آن ، مسجد جامع با منبرى براى امام جمعه ( كه نشانه استقلال هر ناحيه بود ) در آن ساخته شد .(1)
هنگام استقلال در اين سرزمين دو شهر وجود داشت يكى شهر جديد اسلامى بنام « قم » و ديگرى شهر زردتشتيان بنام « كميدان » كه عمّال حكومتى و زندان شهر در آنجا بودند چرا كه اهل قم عمّال حكومت را به شهر خود راه نمى دادند .
مردم قم با حاكمان ستمگر زمان خود هميشه سر ناسازگارى داشتند ، و در زمانهاى مناسب در برابر آنان دست به شورش و انقلاب مى زدند و از پرداخت ماليات و حمايت اقتصادى حكومت مركزى خوددارى مى كردند . بعد از شهادت حضرت رضا(عليه السلام) در سال 203هـ . ق و پى بردن مردم قم به جنايت مأمون و دستگاه خلافت ، به عنوان اعتراض به اين فاجعه عظيم و اعلان حمايت از حريم مقدّس ولايت و امامت ، مردم دست به انقلابى بى سابقه زدند و در برابر حاكمان عباسى دست به تمرّد زدند ، و از دادن خراج و ماليات سالانه شهر خوددارى كردند .
اين انقلاب همگانى حدود 10 سال ادامه داشت و سرانجام با يورش سپاهيان حكومتى به فرماندهى « على بن هشام » به شهر ، عدّه اى از سران شهر همراه « يحيى بن عمران » ـ بزرگ قمّيّين كه اين نهضت عظيم مردمى را سازماندهى مى كرد ـ كشته شدند و قسمتى از شهر خراب گرديد و مالياتهاى گذشته وصول شد. مردم به تدريج به عمران شهر پرداختند و تا سال 216هـ . ق شهر اوضاع آرامى داشت .
در همين سال ، « زمان خلافت معتصم » بود كه مردم به دارالحكومه قم حمله كردند و عامل حكومت ( طلحى ) را از شهر بيرون رانده و عَلَم مخالفت برافراشتند .
معتصم به تحريك ( طلحى ) سپاهى را به فرماندهى « وصيف ترك » مأمور سركوبى اهالى كرد ، و او همراه حاكم رانده شده قم به هر حيله اى بود به داخل شهر رخنه نمود وسپاهيانش به قتل و غارت اهالى پرداختند و خانه ها و باغ هاى افراد انقلابى را آتش زدند و شهر را به تلّى از خاكستر مبدّل نمودند .
ولى اين همه ، نتيجه اى جز برافروخته شدن خشم عمومى مردم نداشت . لذا پس از مواجه شدن سپاه با اعتراض و مخالفت مردمى ، فردى به نام « محمّد بن عيسى بادغيسى » ـ كه فردى خوشخو و صديق بود ـ به حكومت قم گماشته شد ; حاكم جديد با درايت خاصّى كه داشت رضايت مردم را جلب نمود و بذر مودّتى بين آنها پاشيد كه تا سال 245هـ . ق در اين شهر حادثه خونينى پيش نيامد .
بالاخره در زمان خلافت متوكّل ، ـ كه او فردى جسور و لاابالى بود و از
اهانت به مقدّسات دين و بزرگان اسلام هراسى نداشت « مانند تظاهر او به سبّ على(عليه السلام) و صديقه طاهره(عليها السلام) در مجالس عمومى و تخريب مرقد سيّدالشّهداء(عليه السلام) » ـ مردم عاشق ولايت و امامت قم با ديدن اين جسارتها و اهانت ها كه به ساحت مقدّس بزرگان دين مى شد ، آنچنان برآشفتند كه در فرصت مناسب با تقويت معارضين حكومت عباسى همچون حسين كوكبى ـ كه از اشراف سادات علوى بود ـ دولت علوى كوچكى تشكيل دادند و عمّال حكومتى را خلع يد كردند و تا سه سال اين حكومت برقرار بود . كه سرانجام معتمد عباسى حاكم « بلاد جبل » را مأمور براندازى حكومت علويّون و سركوب نهضت قميون كرد و او با سپاهى فراوان پس از سرنگون كردن حكومت حسين كوكبى ، اهالى قم را سركوب و سران آنها را كشت و عدّه اى را زندانى كرد و در ظلم و ستم به مردم تا آنجا پيش رفت كه آنها براى در امان ماندن از شرّ او به امام حسن عسكرى(عليه السلام)پناهنده شدند و حضرت براى رهايى از اين شرّ عظيم دعايى به آنان تعليم فرمود كه در نماز شب بخوانند .
اين سركوبهاى خونين هيچ تأثيرى در خاموشى شعله هاى انقلاب و قيام عليه ظلم و ستم نداشت و لذا مردم قم به مجرّد درگيرى معتمد با يعقوب ليث ( در سال 263هـ . ق ) و ضعف نيروهاى تهاجمى او مجدّداً در برابر او به قيام برخاستند .
اين انقلاب و شورش گاه و بيگاه وجود داشت تا اينكه در زمان معتضد عباسى ، « يحيى بن اسحاق » كه از طائفه اماميه بود به عنوان حاكم قم منصوب شد و او كه شخصى ملايم و پرتجربه بود كوشش كرد تا از بغض و كينه مردم
نسبت به خلفا بكاهد و از بوجود آمدن شورش هاى متوالى جلوگيرى نمايد . او در اين راه موفق شد و با آرامش نسبى شهر ، و با همكارى او ، اقدامات اساسى در شهر صورت گرفت كه از آن جمله : خاموش كردن آخرين آتشكده اين سرزمين و بناى مأذنه و مناره عظيمى در كنار مسجد « ابوالصّديم اشعرى » بود كه صداى اذان را به هر دو قسمت شهر مى رساند .(1)
در همين زمان بود كه « على بن بابويه » با رياست و مرجعيّت عامّه خود مكتب پربركت و بى نظيرى را در قم تأسيس كرد كه آمار تربيت شدگان آن مركز بزرگ علمى ومحدّثين عصرايشان ، تا دويست هزار تن نقل شده است .(2)
با طلوع ستاره « بابويهى » بود كه روش مبارزه مردم با دستگاه خلافت تغيير كلّى يافت و آنها به مبارزات اصولى پرداختند ، از طرفى پسران ( بويه ) را تقويت كرده و با قدرت ايشان خلفا را يكى پس از ديگرى بركنار مى كردند و حكومتهايى از آل على(عليه السلام) را در طبرستان به نام ناصر كبير ، و ناصر صغير روى كار آوردند . از طرفى گروهى از دانشمندان اسلامى براى تبليغ و ترويج مبانى و معارف دينى از قم به خدمت امرا شتافته و اكثر ايشان به مقام وزارت و امارت و رياست رسيدند و نام وزراى قمى ، زينت بخش تاريخ سياست و حكومت شد .
وزارت « استاد ابن العميد » در حكومت « ركن الدوله ديلمى » پس از مشورت با مرحوم ابن بابويه و صلاحديد آن بزرگوار بود ; كه هجرت علمى مرحوم شيخ صدوق از قم به رى ( بنا به دعوت استاد ابن العميد) و آثار گرانقدر علمى ، فرهنگى اين هجرت مقدّس همه از بركات اين اقدام سياسى زعيم بزرگ شيعه در آن دوران مى باشد .
چنانچه سفر مرحوم « ابن قولويه » به بغداد و تأسيس مكتب فقه جعفرى در مسجد « براثا » و دهها اقدامات علمى ، فرهنگى كه در سراسر عالم اسلام صورت گرفت همه و همه از بركات مكتب « مرحوم ابن بابويه » در قم بود .